به گزارش شهرآرانیوز؛ در بلاتکلیفی هم آدم نمیداند باید چکار کند. مخصوصا وقتی سوژه دقیقا معلوم نباشد. یک تصویر، یک لحظه و یا یک احساس مدام جلوی چشم نویسنده عقب و جلو برود و تصویرش مثل سیدی که خش رویش افتاده باشد، وسط بدترین شرایط زندگی گیر کند و تصویرش تو حافظه بماند. آنوقت است که درگیر نوشتن میشود و اساسا جز این راه دیگری ندارد و به قول محمدحسن شهسواری که در کتابهای نویسندگیاش گفته: «نویسنده کسی نیست که دوست دارد بنویسد، بلکه کسی است که میخواهد ننویسد، اما نمیتواند.»
بنابراین ایده باید از این خاصیت سمجگونه مستثنا نباشد. طوری یقهاش را بگیرد که در هر مکان و هر لحظه ول کن نویسنده نباشد. آنموقع دیگر نویسنده مبتدی یا بعضا حرفهای باید بتواند رفتهرفته ابزار نوشتنش را جور کند. مثلا آهنگی پخش کند یا کتاب و رمان محبوبش را تورق بزند، چند صفحه از نوشتههای قبلیاش بخواند تا خلاصه آن بنزین مدنظر را در موتور مغزش بریزد. بعد بنشیند پشت ماشین نوشتنش، فرمان را تو دستش بگیرد و با هر ابزار و هر کلمه و هر فنی که یاد دارد، تا مقصد نهایی داستانش براند؛ بنابراین نوشتن و گفتن از نانوشتهها چندان اهمیتی ندارند تا زمانی که بمباران ایدههای سمج بتوانند در گلاویز زندگی آدم را به زمین بیاندازند و او را ناچار به نوشتن از خود بکنند.
صرف لذت بردن از نوشتن و البته در دسترس داشتن ابزار آن (همچون کلمه، عناصر و داشتن سواد نوشتن)، این رنج از سوژه ایست که سایه به سایه همراه نویسنده میدود و او را وارد جهان داستانی خود میکند تا در هر دستانداز زندگی جلو دیدش رژه برود، تا او را مجبور به نوشتن از خود کند.
- چگونه سوژهای ابتر میماند؟
اما آنچه سبب میشود یک سوژه ابتر بماند، نه تنها بی توجهی به آن است، بلکه وجود مشغله هایست که در زندگی سبب فراموشی یا کم اهمیتی آنها میشوند. چنان که انگار اتفاق یا بحرانی از تجربهی زیستی بر روی بحرانی دیگر یا حادثهای دیگر هم پوشانی کند. یا ب عبارتی لایهای از زندگی بر روی لایهی دیگری بیفتد و از توجه و بازتاب آن بر تمام اتفاقات کمرنگ کند. آن وقت دیگر نوشتن از آن سوژه ابتر باقی میماند. چرا که دیگر دغدغهی دیگری بر الویت مسایل برای نویسنده مطرح است. دغدغهای که او را یا از نوشتن آن سوژه بازمی دارد یا سوژه دیگری را غالب بر آن مساله میکند، تا خود بتواند بر ذهن و جهان ذهنی و داستانی نویسنده تاثیر بگذارد.
- چرا نباید از ایده داستانی حرفی به زبان راند؟
در کلام ساده میتوان گفت: «سوژه همان تیر خلاصی است که در لحظاتی از زندگی گریبان نویسنده را میگیرد و تا نوشته نشود و گفته نشود، دست از سر او برنمیدارد.»
شاید بتوان این دلیل را همان مسالهای ساده، اما مهمِ نگفتن از ایده داستانی یک نویسنده دانست. چرا که اگر ایده به زبان بیاید، آن فرصت مغتنم نوشتن را از دست میدهد و از تب و تاب نوشتن میاندازد.